سنه قوربان جیرانوم.....
سنه قوربان جیرانوم.....
پیراهن بلند سرخابی را تن م می کنم.....موهایم را رها می کنم روی شانه های م.......بالای چشم های م را مداد سیاه می کشم.....پایین ان را سبز.....لبخندم را قرمز می کشم.....خودم را توی اینه نگاه می کنم.....می چرخم....گوشواره های بلند مروارید را توی گوش م می کنم.....دستبند مسی که وسطش دو پاپیون است بین ان ها یک لاو.....پرستو برای تولد م خریده را دست م می بندم......دوباره نگاه می کنم.....می روم دور تر.....موهای سیاه بلندم را سنجاق می کنم به گل های قرمز.....اهنگ ترکی را پلی می کنم....کسی خانه نبود.....من بودم و تنهایی.....من بودم و دلتنگی....امروز نبات غمگین را نمی خاستم......فکر کرده بودم باید شاد باشم....باید تنهایی را دوست داشته باشم.......فرداها را سپرد م به خدا...گذشته ها را فراموش کردم.....حتی برای چند ساعت.....فکر کرده بودم چرا باید غصه بخورم؟وقتی هیچ کاری از دست م بر نمی اید؟....وقتی من هر چقدر هم زور بزن م باز این خداست که باید بخواهد.......وقتی خدا ادعا می کند من را دوست تر دارد......پس همه چیز را سپردم به او...گفتم حواست باشد به دل م همین......بعد خودم را سپردم به اهنگ...اولش فقط راه رفتن بود و دور خود چرخیدن...رقص م نمی امد....اما بعد با اهنگ هماهنگ شدم......کمرم را تاب دادم...دست هایم را...پاهایم چه خوب بلد بودن با اهنگ پا به پا برقصن......رقصیدم......حال م خوب شد....صورت م گل انداخت....خیلی وقت بود تنهایی نرقصیده بودم......من هنوز هستم....هنوز زندگی را از یاد نبرده ام....هنوز هم می توان م....